زن مومن و نماز اول وقت

آورده اند که روزی زن صالحه‌ای به مجلس و اعظی رفت و آن واعظ می گفت: هر مومن و هر مومنه‌ ای که در اول وقت نماز کند و کارهای دنیا نرکده به نماز مشغول شود حق تعالی به نور خود دل او را روشن گرداند و مهمات دنیا و آخرت او را بسازد و او را از شرّ نگاه دارد آن زن چون حدیت را بشنید همیشه در اول وقت نماز می گزارد روزی تنور تافته تا نان بپزد بانک اذان شنید و کودکی داشت بگریستن انم و خمیر ترش گردیده بود چنانکه از کنار ظرف بیرون آمده آن زن با خود گفت مرا سه کار ضروری پیش آمده هیچ به از آن نیست که همه را بگذارم و اول نماز را بجای آورم که رضای خدا در آنست پس بنماز ایستاد .

(منبع کلیات جامع التمثیل صفحه 222)

شیطان که آنحال را بدید فریاد برآورد یاران او حاضر شده دور او را گرفته و گفتند ای مهربان ترا چه واقع شده آن ملعون گفت مرا دردسر گرفته از کردار این زن که سجده می‌کند؛

گفتند: ای مهمتر چون بنماز ایستاد کودک او را در میان تنور انداز پس آن ملعون کودک او را در تنور انداخت او در میان تنور آواز کشید و آواز بگوش مادر رسید غم در دلش پیچید خواست که نماز را قطع کند باز در دل گفت روی از خدا گردانیدن از وسوسه شیطان است با خاطر جمع نماز را تمام کرده برخاست و بسر تنور رفت و دید بقدرت حقتعالی کودک در میان آتش بازی می کند پس سجده شکر بجای آورده او را از میان آتش به سلامت بیرون آورد و پستان به دهنش نهاد و بعد به پختن نان مشغول شد.

این چنین است با خدا معامله کردن ، اگر یقین انسان به خدا زیاد باشد صددرصد در تمام شئون زندگی مثل این نماز خواندن خواهد بود. و خداوند بندگانش را یاری می کند همانطوری که حضرت ابراهیم (علیه السلام) را در آتش نمرود نگهداشت .

کمک به دیگران در حال نماز

زکریای اعور – که از فقها و محمدتین شیعی قرن اول و دوم هجری و شاگرد امام کاظم (ع) نیز بوده است می‌گوید :

«‌امام موسی کاظم (ع) را درحال نماز خواندن دیدم. پهلوی ایشان پیرمردی سالخورده نشسته بود که اراده کرد از جای برخیزد».

عصایی داشت آن را جستجو می‌کرد تا به دست آورد. امام با آنکه در نماز ایستاده بود، خم شد و عصای پیرمرد را برداشته به دستش داد و به موضع نماز خود برگشت».

نصيحت پدرانه

پسرم نفس خود را ميزان ميان خود و ديگران قرار ده، پس آنچه را كه براى خود دوست دارى براى ديگران نيز دوست بدار، و آنچه را كه براى خود نمى‏پسندى، براى ديگران مپسند. به ديگران ستم روا مدار، آنگونه كه دوست ندارى به تو ستم شود. نيكوكار باش، آنگونه كه دوست دارى به تو نيكى كنند، و آنچه را كه براى ديگران زشت مى‏دارى براى خود نيز زشت بشمار...  آنچه را دوست ندارى به تو نسبت دهند، در باره ديگران مگو. بدان كه خود بزرگ بينى و غرور، مخالف راستى، و آفت عقل است ...


پسرم همانا من به تحقيق تو را از دنيا و حالت‌ ها و نابودی و دگرگون شدن و انتقال آن از حالی به حالی ديگر آگاه ساختم، همچنين از آخرت و آنچه در آن برای اهلش آماده گشته به تو خبر دادم و درباره هر دو (يعنی دنيا و آخرت) مثَلهايی برای تو زدم تا از آن مثل ها عبرت بگيری و آنها را راهنمای خود قرار دهی. همانا مثل آن كس كه دنيا را آن گونه که هست بشناسد(1)، مانند گروهی مسافر است كه در سر منزلى بى آب و علف و دشوار اقامت دارند و قصد كوچ كردن به سرزمينى پر نعمت و سرايی پر آب و گياه را دارند. پس مشكلات راه را تحمّل مى‏كنند، و جدايى دوستان را مى‏پذيرند، و سختى سفر، و ناگوارى غذا را با جان و دل قبول مى‏كنند؛ تا به سرايی وسيع، و منزلگاهی أمن، با آرامش قدم بگذارند و از تمام سختى‏هاى طول سفر احساس ناراحتى ندارند و هزينه‏هاى مصرف شده را بی‌ مورد نمی دانند و زيان به شمار نمى‏آورند. و هيچ چيز براى آنان دوست داشتنى نيست جز آن كه به منزل أمن، و محل آرامش برسند.

امّا مثل آن کس که فريب دنيا را بخورد همانند گروهى است كه مى‏خواهند از جايگاهى پر از نعمت به سرزمين خشك و بى آب و علف كوچ كنند. پس در نظر آنان چيزى ناراحت كننده‏تر از اين نيست كه از جايگاه خود جدا ‏گردند و ناگهان عازم محلی که به آن خواهند رسيد و به آن منتقل خواهند شد، بشوند.

... پسرم تو شكار مرگى هستى كه فرار كننده از آن نجاتى ندارد، و اين شکارچی هر كه را بجويد به آن مى‏رسد، و سرانجام او را مى‏گيرد. پس، از مرگ بترس! نكند زمانى سراغ تو را گيرد كه در حال گناه يا در انتظار توبه كردن باشى و مرگ مهلت ندهد و بين تو و توبه فاصله اندازد، كه در اين حال خود را به هلاکت انداخته ای.

پسرم فراوان به‌ياد مرگ و به ياد آنچه كه به سوى آن مى‏روى و پس از مرگ در آن قرار مى‏گيرى باش. تا زمان ملاقات با مرگ از هر نظر آماده باش، نيروى خود را افزون، و كمر همّت را بسته نگهدار كه ناگهان نيايد و تو را مغلوب سازد. مبادا دلبستگى فراوان دنيا پرستان، و تهاجم حريصانه آنان به دنيا، تو را فريب دهد؛ چرا كه خداوند تو را از وضعيت دنيا آگاه كرده، و خود دنيا نيز از وضع خود تو را با خبر ساخته، و بدی های خود را برای تو آشکار نموده است...

دين و دنيايت را به خدا مى‏سپارم، و بهترين خواسته الهى را در آينده و هم اكنون، در دنيا و آخرت، براى تو مى‏خواهم، والسلام.

اين است فرازهايی از دل نوشته های پدر و پيشوايی مهربان و آگاه به فرزندش امام حسن (عليه السلام)، که گويا در فراسوی ساليانی دراز ضمير آزادگان و حق جويان را به تفکر و تأمل وا می دارد.


"برگرفته از کتاب گرانقدر نهج البلاغه، نامه سی و يکم"

حكاياتي كوتاه از بزرگان درباره اهميت نماز و عبادت

نماز از نگاه بزرگان دين و ائمه اطهار عليه مالسلام اهميت ويژ هاي دارد و همواره به آن سفارش شده است.
پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله آن قدر نماز مي خواند وبه نماز اهميت مي داد كه خداوند به او چنين وحي( طه: 2 ).« ما اين قرآن را بر تو نفرستاديم كه اي نقدر خود را هنگام عبادت ونماز به زحمت اندازي : « مي كند

روايت هايي درباره اهتمام آن حضرت به نماز آمده است كه برخي چنينند:

گفته اند: آن حضرت وقتي مشغول نماز مي شد، از حركت م يافتاد، به گون هاي كه اگر انسان در دل شب آن حضرت را در حال نماز مي ديد، فكر م يكرد پارچه اي است كه روي چيزي انداخته باشند.

همچنين، عايشه همسر آن حضرت م يگويد: هنگامي كه حضرت مشغول نماز نبود، در ميان ما بود، با ما سخن م يگفت و ما با ايشان سخن م يگفتيم، ولي هنگامي كه مشغول نماز و عبادت مي شد، چنان با ما بيگانه مي شد، مثل اينكه اصلاً ما را نديده و نم يشناسد و ما هم او را نديده و نم يشناسيم.

در حديث ديگري نيز چنين آمده است: آن جناب، هنگامي كه آماده نماز مي شد، صورتش از خوف خدا متغير و زرد م يشد و اعضا و جوارحش م يلرزيد.

اميرالمؤمنين علي علي هالسلام درباره نماز و عبادت آن حضرت، چنين م يفرمايد:

مدت ده سال، هنگام نماز بر روي انگشتان پاي خود م يايستاد و نماز مي خواند تا جايي كه ساق و قدم هاي مباركشان ورم كرد و مجروح شد. گاهي براي اينكه بتواند به نماز خود ادامه دهد، سنگيني خود را به روي يك پا قرار م يداد و گاهي آن پا را آزاد م يكرد و سنگيني را به روي پاي ديگر م يانداخت. گاه بر پاشنه پا مي ايستاد و گاه بر انگشتان پا.

حضرت زهرا عليها السلام و نماز:

فاطمه زهرا، يگانه بانوي اسلام، يگانه دختر پيامبر اسلام و مادر ...

ادامه نوشته

داستان شکر نعمت

شکرنعمت،نعمتت افزون کنــد        کفرنعمتــ از کفتـــــ بیرون کنـــــــد
 
روزی مردی خواب عجیبی دید، او دید که پیش فرشته‌هاست و به کارهای آنها نگاه می‌کند، هنگام ورود، دسته بزرگی از فرشتگان را  دید که سخت مشغول کارند و تند تند نامه‌هایی را که توسط پیک‌ها از زمین می‌رسند، باز می‌کنند، و آنها را داخل جعبه می‌گذارند. مرد از فرشته‌ای  پرسید، شما چکار می‌کنید؟!
فرشته در حالی که داشت نامه‌ای را باز می‌کرد،
گفت:
این جا بخش دریافت است وما دعاها و تقاضاهای مردم از خداوند را تحویل می‌گیریم. مرد کمی جلوتر رفت، باز تعدادی از فرشتگان را دید که کاغذهایی را داخل پاکت می‌گذارند و آنها را توسط پیک‌هایی به زمین می‌فرستند.
مرد پرسید: شماها چکار می‌کنید؟! یکی از فرشتگان با عجله گفت: این جا بخش ارسال است، ما الطاف و رحمت‌های خداوندی را برای بندگان می‌فرستیم.
مرد کمی جلوتر رفت و دید یک فرشته‌ای بیکار نشسته است مرد با تعجب از فرشته پرسید: شما چرا بیکارید؟!

فرشته جواب داد: این جا بخش تصدیق جواب است. مردمی که
دعاهایشان مستجاب شده ، باید جواب بفرستند، ولی فقط عده بسیار کمی جواب می‌دهند. مرد از فرشته پرسید: مردم چگونه می‌توانند جواب بفرستند؟!
فرشته پاسخ داد: بسیار ساده فقط کافیست بگوینـد "خدایـا شکـرت"

داستان جالب در مورد حسادت

در زمان يكی از خلفا ، مرد ثروتمندی غلامی خريد . از روز اولی كه او را خريد ، مانند يك غلام با

او رفتار نمی‏كرد ، بلكه مانند يك آقا با او رفتار می‏كرد . بهترين غذاها

را به او می‏داد ، بهترين لباسها را برايش می‏خريد ، وسائل آسايش او را

فراهم می‏كرد و درست مانند فرزند خود با او رفتار می‏كرد ، گوئی پرواری‏

برای خودش آورده است . غلام می‏ديد كه اربابش هميشه در فكر است ، هميشه‏

ناراحت است . بالاخره ارباب حاضر شد او را آزاد كند و سرمايه زيادی هم‏

به او بدهد . يك شب درد دل خود را با غلام در ميان گذاشت و گفت : من‏

حاضرم تو را آزاد كنم و اين مقدار پول هم بدهم ، ولی می‏دانی برای چه‏

اينهمه خدمت به تو كردم ؟ فقط برای يك تقاضا ، اگر تو اين تقاضا را

انجام دهی هر چه كه به تو دادم حلال و نوش جانت باشد ، و بيش از اين هم‏

به تو می‏دهم ولی اگر اين كار را انجام ندهی من از تو راضی نيستم . غلام‏

گفت : هر چه تو بگوئی اطاعت می‏كنم ، تو ولی نعمت من هستی و به من‏

حيات دادی . گفت : نه ، بايد قول قطعی بدهی ...
ادامه نوشته

اعتکاف

انسان موجودی است سالک و پویا به سوی معبود حقیقی خویش و از هر راهی که برود و هر مسیری را که در زندگی انتخاب کند، سرانجام به لقای معبود خویش می رسد:

«یا ایها الانسان انک کادح الی ربک کدحا فملاقیه; (1) ای انسان! تو با تلاش و رنج به سوی پروردگارت می روی و او را ملاقات خواهی کرد.»

با توجه به این آیه اگر انسان راه ایمان، خودسازی و تهذیب نفس را بپوید جمال و مهر خداوند را ملاقات می کند، اما اگر راه کفر و آلودگی را در پیش گیرد، جلال و قهر او را. بنابراین اگر مقصد و غایت سلوکش لقای محبت و مهر خدا باشد، باید راه تهذیب نفس و عبادت حقیقی را در پیش گیرد و از هوای نفس بگریزد و در طریقت انس با معبود گاهی به گوشه ای خلوت پناه ببرد و دور از همه عنوان ها و تعلقات مادی، لختی بر حال زار خویش بگرید و با سوز دل و اشک چشم، کدورت و زنگار را از چهره جان خود بزداید و در زاد و توشه آخرت اندیشه کند.

ادیان الهی با توجه به همین نیاز روحی، با آن که انسان را به حضور در جامعه و شرکت در فعالیت های اجتماعی فرا می خوانند، فرصت هایی را نیز برای خلوت نمودن او با خداوند فراهم نموده اند، یکی از این فرصت ها «اعتکاف » است.

اعتکاف در لغت به معنی اقامت کردن و ماندن در جایی و ملازم بودن با چیزی است، ولی در شرع اسلام، اقامت در مکانی مقدس به منظور تقرب جستن به خداوند متعال است.

اعتکاف; فرصت بسیار مناسبی است تا انسانی که در پیچ و خم های مادی غرق شده، خود را بازیابد و به قصد بهره بردن از ارزش های معنوی از علایق مادی دست بکشد و خود را در اختیار پروردگار بگذارد و تقاضا کند که او را در راه راست ثابت نگهدارد تا بتواند به دریای بیکران ...
ادامه نوشته

ثواب صلوات در قالب داستان

الّلهمّ صلّ علی محمّد و آل محمّد و عجّل فرجهم.

برای این که سالم به مقصد برسید، صلوات بعدی را بلندتر بفرستید!

صدای صلوات بعدی، بلندتر می شود و اتوبوس با سرعتی هرچه تمام تر، در گرگ و میش هوای دل انگیز صبح گاهی، بر بدن سخت و زبر جاده می خزد و پیش می رود. پس از لحظاتی، فضای اتوبوس، دوباره به حالت اول برمی گردد. بعضی ها که با صدای صلوات چرتشان پاره شده، حالا بار دیگر، پلک های نیمه بازشان را روی هم می گذارند و زود خوابشان می برد. نگاهم را که زیر نور قرمز رنگ چراغ های سقف اتوبوس روی مسافران می چرخد، برمی گیرم و روی پیرمرد کنار دستی ام رها می کنم. کلاهش را تا روی چشمانش پایین کشیده. او هم بعد از گرفتن چند صلوات از مسافران، آرام گرفته و زیر لب دعا می خواند. نمی دانم، شاید، دعای عهد است که آخر هم حفظ نشدم... . و من، اما، طبق عادت دوران تحصیل، که باید مسافت زیادی را هر روز از پانسیون اجاره ای تا کالج مرکز شهر لندن، و فقط هم با اتوبوس طی می کردم، نمی توانستم بخوابم. از لحاظ روان شناسی، خاطرات آن روزها تداعی می شد و باید استرس و هیجان زیادی را تحمل می کردم. یقة بارانی ام را بالا می دهم و سرم را به شیشة اتوبوس تکیه می دهم، از پشت شیشه های دودی رنگ و بزرگش، باز هم می توان خورشید سرخ رنگ را دید که اولین پرتوهای طلایی رنگش را سخاوتمندانه روی سر و صورت دشت پاشیده. چقدر دلم برای این صحنه های زیبا تنگ شده بود. در فرانسه، هیچ گاه این صحنه ها را ندیدم. نمی دانم شاید به خاطر آسمان همیشه ابری آن جا بود، شاید هم آسمان خراش های بی روح.

بفرما دکتر جون!

سرم را می چرخانم. شاگرد راننده، کیکی را به طرفم دراز کرده.

ـ بفرمایید، اوستا گفت، حالا که شما ...
ادامه نوشته

چند حکایت جالب

1) آداب طعام:

آورده‌اند كه شيخ جنيد بغداد به عزم سير از شهر بغداد بيرون رفت و مريدان از عقب او شيخ احوال بهلول را پرسيد.

گفتند او مردي ديوانه است. گفت او را طلب كنيد كه مرا با او كار است. پس تفحص كردند و او را در صحرايي يافتند. شيخ پيش او رفت و در مقام حيرت مانده سلام كرد. بهلول جواب سلام او را داده پرسيد چه كسي (هستي)؟ عرض كرد منم شيخ جنيد بغدادي. فرمود تويي شيخ بغداد كه مردم را ارشاد مي‌كني؟ عرض كرد آري .. بهلول فرمود طعام چگونه ميخوري؟ عرض كرد اول �بسم‌الله� مي‌گويم و از پيش خود مي‌خورم و لقمه كوچك برمي‌دارم، به طرف راست دهان مي‌گذارم و آهسته مي‌جوم و به ديگران نظر نمي‌كنم و در موقع خوردن از ياد حق غافل نمي‌شوم و هر لقمه كه مي‌خورم "بسم‌الله" مي‌گويم و در اول و آخر دست مي‌شويم.

بهلول برخاست و دامن بر شيخ فشاند و فرمود تو مي‌خواهي كه مرشد خلق باشي در صورتي كه هنوز طعام خوردن خود را نمي‌داني و به راه خود رفت. مريدان شيخ را گفتند: يا شيخ اين مرد ديوانه است . خنديد و گفت سخن راست از ديوانه بايد شنيد و از عقب او روان شد تا به او رسيد . بهلول پرسيد چه كسي؟ جواب داد شيخ بغدادي كه طعام خوردن خود را نمي‌داند. بهلول فرمود آيا سخن گفتن خود را مي‌داني؟ عرض كرد آري. بهلول پرسيد چگونه سخن مي‌گويي؟ عرض كرد سخن به قدر مي‌گويم و بي‌حساب نمي‌گويم و به قدر فهم مستمعان مي‌گويم و خلق را به خدا و رسول دعوت مي‌كنم و چندان سخن نمي‌گويم كه مردم از من ملول شوند و دقايقعلوم ظاهر و باطن را رعايت مي‌كنم. پس هر چه تعلق به آداب كلام داشت بيان كرد .

بهلول گفت گذشته از طعام خوردن سخن گفتن را هم نمي‌داني.. پس برخاست و دامن بر شيخ افشاند و برفت. مريدان گفتند يا شيخ ديدي اين مرد ديوانه است؟ تو از ديوانه چه توقع داري؟ جنيد گفت مرا با او كار است، شما نمي‌دانيد. باز به دنبال او رفت تا به او رسيد. بهلول گفت از من چه مي‌خواهي؟ تو كه آداب طعام خوردن و سخن گفتن خود را نمي‌داني، آيا آداب خوابيدن خود را مي‌داني؟ عرض كرد آري. بهلول فرمود چگونه مي‌خوابي؟ عرض كرد چون از نماز عشا فارغ شدم داخل جامه‌ خواب مي‌شوم، پس آنچه آداب خوابيدن كه از حضرت رسول (عليه‌السلام) رسيده بود بيان كرد .

بهلول گفت فهميدم كه آداب خوابيدن را هم نمي‌داني. خواست برخيزد جنيد دامنش را بگرفت و گفت اي بهلول من هيچ نمي‌دانم، تو قربه‌الي‌الله مرا بياموز .

بهلول گفت چون به ناداني خود معترف شدي تو را بياموزم .

بدانكه اينها كه تو گفتي همه فرع است و اصل در خوردن طعام آن است كه لقمه حلال بايد و اگر حرام را صد از اينگونه آداب به جا بياوري فايده ندارد و سبب تاريكي دل شود. جنيد گفت جزاك الله خيراً! و در سخن گفتن بايد دل پاك باشد و نيت درست باشد و آن گفتن براي رضاي خداي باشد و اگر براي غرضي يا مطلب دنيا باشد يا بيهوده و هرزه بود.. هر عبارت كه بگويي آن وبال تو باشد. پس سكوت و خاموشي بهتر و نيكوتر باشد. و در خواب كردن اين‌ها كه گفتي همه فرع است؛ اصل اين است كه در وقت خوابيدن در دل تو بغض و كينه و حسد بشري نباشد.

2) مار را چگونه بايد نوشت؟

روستايي بود دور افتاده كه مردم ساده دل و بي سوادي در آن سكونت ...
ادامه نوشته

حكايتي از آيت الله بهجت

از دوستانم به آیت الله بهجت نامه ای نوشته بود، درسن 16سالگی، و از آیت الله بهجت كلی التماس دعا خواستار بود و هم این که دستورالعملی برای سیرالی الله خواست.

آیت الله بهجت با دست خط خود نوشتند:
بسمه تعالی

بنده برای موفقیت و عافیت هر مومنی دعا میكنم.به دستوری كه همراه برگه آمده عمل كنید.والسلام.

(كه در برگه ای كه همراه نامه داده بودند اینگونه )گفتند:

عزم راسخ ومستمر برترك معاصی در اعتقادیات و عملیات درتمام عمر اگرچه هزار سال باشد ونماز اول وقت كافی و وافی است برای وصول به مقامات عالیه.

دوستم میگفت:  یادم هست زمانی رو كه در سیروسلوك عزم بسیار جدی داشتم به حدی كه هر موقع خطایی سرمیزد(از برایم) روزه میگرفتم.تا نفسم را تنبیه كرده باشم.یادم هست یك بار كه خطایی ازبرایم سر زده بود به شدت از خودم ناراحت شدم و خواستم كه خودم را تنبیه كنم با خود گفتم:تا 10روز باید روزه بگیری تا یاد بگیری كه خطا نكنی.

تا روز 8 صائم بودم و چیزی نمیخوردم ،یبه یك باره با خود گفتم :چند هفته ای هست كه آقا بهجت رو ندیدی برو ببینش.ولی از طرف دیگر با خود میگفتم:بهتره نری ،چون ازآن جایی كه آقای بهجت باطن اشخاص را میبیند و تو هم مشغول ریاضت شرعیه هستی ،خوف اینكه  عمل تو مبتلا به ریا شود بسیار هست بهتر است نروی.

ولی باز به خود گفتم:میدانم حرفی كه زدی، درست هست،ولی دلم برایش تنگ شده .این را چكار كنم؟؟؟

با خود گفتم عیبی ندارد ، میروم و میبینمش ولی سعی میكنم خود را پنهان كنم تا مرا نبیند ،كه هم ریا نشود و هم اینكه ببینمش.

رهسپار مسجد شدم

مسجد آقای بهجت(مسجد فاطمیون)،دو طبقه بود و جمعیت بسیار زیادی برای نمازجماعت میآمدند.

مسجد 2در داشت.یك در برای مردم بود كه مردم از آن استفاده میكردند و در دیگر برای ورود و خروج آقای بهجت بود(به دلیل ازدحام بیش از حد جمعیت).كه آن در خروج آقای بهجت نزدیك راه پله مسجد بود(كسانی كه از طبقه دوم میآمدند به طبقه اول مسجد).كه معمولا همه در راه پله ها بعد از نماز جماعت مینشستند تا آقا تشریف بیاورند كه ببینند ایشان را.

زمانی كه مسجد آیت الله بهجت رفتم برای اینكه نماز جماعت رو اقتدا كنم به ایت الله بهجت،(بعد از نماز معمولا آیت الله بجهت،می ایستاد و جمعیتی را  كه به شوقش آمده بودند، نظاره میكرد و زیر لب یا دعا میخواند و یا صلوات میفرستاد.ولی هیچ موقع زیاد دیگران را نگاه نمیكرد وهمیشه یك نگاه بسیار گذرا می انداخت.و وقتی هم كه میخواست از در مسجد رد بشود(در داخل مسجد)آنهایی كه در راه پله ها ایستاده بودند را هم مانند كسانی كه داخل مسجد بودند را نگاه میكرد و میرفت)بنده در راه پله ها ایستاده بودم تا حضرت آقا بهجت را ببینم ولی از آنجایی كه دوست نداشتم فاصله ام بسیار نزدیك با او باشد.گفتم كه در پشت این عده از طلبه ها باشم كه هم نقطه  دید آقای بهجت نسبت به بنده محدود هست و هم اینكه بنده بسیار راحت ایشان را میبینم.

وقتی كه آیت الله بهجت ایستادند برای اینكه جمعیتی كه در راه پله ایستادند را ببینند.همین طور كه نگاهشان از بالا به پایین  بر افراد بود و ذكر میگفتند.

وقتی كه نگاهشان به بنده افتاد برای چند ثانیه، و به چشمانم خیره شدند،بسیار خوشحال شدند زیر لب به راحتی داشتم حس میكردم كه دارد صلوات برایم میفرستند و از بنده بسیار خوششان آمد.

خب چون بنده هم بسیار اهل مراقبه بودم و از  حسّ خوبی برخوردار بودم .برایم بسیار قابل لمس بود كه آقای بهجت در همان چند ثانیه داشتند آینده مرا میدیدند.و بنده هم در نگاه ایشان آینده خودم را هم دیدم  و فهمیدم كه چه كسی  میشوم و كه .....

میگوید:بعد از مدتها ُ هنوزم که هنوزه دستخط و دستور آقا بهجت رو دارم و در میان صفحات  کتاب قرآنم نگهش داشتم.